به گزارش خبرنگار خوزپرس از اندیمشک، ۳۱ شهریور سال ۵۸ رژیم بعث عراق که خود را از قرارداد الجزایر ناراضی می‌دید، با انقلاب شکوهمند اسلامی تصمیم بر حجوم همه‌جانبه و تسلط بر خاک ایران اسلامی آن هم با رویای فتح کشور در دو هفته، آن هم با ارتشی تا دندان مسلح و با حمایت مدعیان دروغین حقوق بشر، می‌گیرد.
پس از آن شیر مردان و غیور زنان ایرانی با غیرتی مثال‌زنی با بسیج همگانی در شهرها، روستاها و اقصی نقاط کشور با رهبری امام راحل خود و با اتکا به کلام قرآن و منطق اسلام، مهیای پیشتیبانی از جبه‌ نبرد حق علیه باطل با مهری سرشار از شکوه و عظمت، می‌شوند.
پس از آن نوجوانان ایرانی نیز با شور حسینی(ع) خود در کنار دلاورمردان ارتش سرافراز میهن و بسیجیان پر افتخار خود، مهیای دفاع از خاک و ناموس ایران و ایرانی شده و عازم جبه‌های غرب و جنوب کشور می‌شوند و جان و مال خود را برای دفاع از کشور در برابر کرکس‌های صدام با ایثارگری جلوه‌گر می‌ کنند.
ناصر فرهنگ زاده نوجوان ۱۴ ساله اندیمشکی یکی از همین نوجوانانی است که در همان نخستین روزهای شور و حماسه به عنوان هم‌رمز شهید منصور تقی نمدمال زاده، محمدرضا حسنوند، سعادت بنی و ده‌ها لاله‌های به خون نشسته میهن اسلامی است و به همین جهت و به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس پای سخنان این فرزند پرافتخار دیار حماسه ساز شش مهر و چهارم آذر نشسته‌ همایم.
 خوزپرس: اولین خاطره ای که از هشت سال دفاع مقدس به یاد دارید، مربوط به کدام حمله نظامی دشمن به شهرستان اندیمشک است؟
فرهنگ زاده: یاد دارم در اولین روز از آغاز حمله نظامی دشمن به کشور، چهار راکت عراقی به پایگاه چهارم شکاری اصابت کرد، پس از آن تپه‌ای بزرگ از خاک نمایان شد، از پشت‌بام خانه نظاره‌گر بودیم فکر کردم براثر بی‌احتیاطی در پایگاه آتش سوزی در این محل به وقوع پیوسته است، اما حدود ۳۰ دقیقه بعد از این حادثه، رادیو خبر آغاز حمله نظامی صدام به کشور را مخابره کرد.
خوزپرس: پس از آغاز حمله نظامی به کشور حال و هوای شهرستان اندیمشک چگونه بود؟ 
فرهنگ زاده: از همان نخستین روزهای آغاز حمله نظامی دشمن به کشور، مردم در اندیمشک پشتیبان شایسته رزمندگان اسلام و انقلاب بودند و هر کس، از زن‌ و مرد، پیر و جوان برای تلاش و پشتیبانی از رزمندگان کشور پای به عرصه خدمت گذاشته و اندیمشک نام خود را به اولین میزبان رزمنده‌ها در خوزستان مطرح و جلوه‌گر کرد.
پس از آن جوان‌ترها با اتکا بر قدرت معنوی مساجد و تشکیل پایگاه بسیج نقشی پر افتخار از خود ثبت و من هم در کنار پدرم (جانباز شهید کریم فرهنگ زاده) و (جانباز شهید نعمت نمدمال زاده) در مسجد محمدی شهر اندیمشک عضو بسیج شدم و برای انجام فعالیت در این پایگاه، ثبت‌نام کردم.
بسیج مسجد محمدی اندیمشک تازه تشکیل شده بود و یک انباری را چند تخت دو طبقه برای استراحت گذاشته بودند و آشپزخانه آن روزها نیز به محل دفتر و اسلحه‌خانه بسیج تبدیل شده بود و همین مقوله حال و هوای خاصی به این مسجد داده بود.

خوزپرس: از چگونگی حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل برایمان بگویید؟

فرهنگ زاده: اولین‌بار در کنار پدرم و با طنین مهربانی وی با حضور در مناطق عملیاتی و فضای جبهه و حماسه‌های مردم اندیمشک در هشت سال دفاع مقدس آشنا شدم و پس از آن با نیروهای بسیج مسجد محمدی و پایگاه بسیج مرکزی اندیمشک نیز به جبهه و مناطق عملیاتی به عنوان یک نیروی مردمی اعزام شدم.
اولین عملیات که در آن شرکت داشتم عملیات فتح‌المبین در منطقه دهلاویه بود که بعد از استراحت بیست روز در پادگان کرخه و شرکت در عملیات رمضان، به اسارت دشمنان اسلام و انقلاب درآمدم.
تصویر ناصر فرهنگ زاده در کنار نیروهای داوطلب بسیج

خوزپرس: حضور شما در عملیات رمضان چگونه  بود؟

فرهنگ زاده: بچه‌ها در سنگرها مستقر شدند، حمله ارتش عراق آغاز و تا ساعت ۹ صبح روز بعد به شدت ادامه داشت.
با آغاز عملیات رمضان و اعزام بچه‌ها در منطقه پاسگاه زید عراق و دریاچه ماهی وظیفه حمل مجروح، حمل پیکر مطهر شهدا و حمل گلوله آرپی‌جی را به عهده گرفتم پس از آن دشمن با شلیک مستقیم گلوله آن هم با توپ و تانک به فرزندان روح اله حمله ور و پس از آن چندین تن از رزمندگان حاضر در این عملیات بزرگ و ماندگار جانباز  یا شهید شدند.
 در این عملیات من نیز پس از مجروحیت اسیر شدم، عراقی‌ها به یکی پس از دیگری تیر خلاص می‌زدند که به یک‌باره در حالی که چندین‌بار از حال رفته بودم یک نظامی عراقی به سمت من آمد و در آخرین لحظه‌ها یک نظامی بعثی دیگر، مانع از زدن تیر خلاص به من و چند مجروح دیگر شد.
خوزپرس: در دوران دفاع مقدس هم پارتی‌بازی می‌شد؟
فرهنگ زاده: آن زمان پارتی بچه‌ها سربند یا حسین آن‌ها بود، اهل بیت را واسطه می‌کردیم که شهامت بدهد تا آخر ثابت قدم باشیم و پا پس نکشیم در واقع پارتی رزمنده‌ها اهل بیت (ع) برای دریافت فیض شهادت در نزد خداوند بودند.
هر کدام به دنبال راهی یا پارتی بودیم که در لیست اعزام به خط و عملیات قرار گیرد، پارتی آنجا برای این بود که بیشتر زحمت بکشی، دینت را به کشورت و ملت ادا کنی.
دایی من شهید نعمت نمدمال زاده معاون گردان بود، من و شهید آزاده محمدرضا حسنوند و چند تن دیگر از بچه‌ها چند گلوله بردیم و شلیک کردیم وقتی شهید نمدمال متوجه شدند، چند برابر دیگران به ما سخت گرفت و ما را تنبیه کرد.
جبهه سرزمین یک‌رنگی، خلوص، مردانگی و ایثارگری بود همه آمده بودند از خود گذشته بودند، آنجا دیگر منیت نبود جایی که منیت نباشد، حساب سود و زیان در آن معنا ندارد و سختی‌ها شیرین می‌شود جایی برای پارتی و حرف‌های این گونه باقی نخواهد بود.

خوزپرس: رفتار دشمن در دوران اسارت با شما چگونه بود؟

فرهنگ‌زاده: من چهار روز اول به دلیل جراحات در بیمارستان بصره بودم و بعدها که به بچه‌ها ملحق شدم شنیدم بچه‌ها را در شهر بصره چرخاندن و مردم آنجا با گوجه، تخم مرغ، سنگ و کفش از اسرای ایرانی در بدو اسارت پذیرایی کردند.
در دوران اسارت بهداشت نبود، عراقی‌ها حدود ۱۰۰ نفر را در یک سالن می‌گذاشتند، در بیمارستان بصره مجروحینی که درد می‌کشیدند را با آمپول هوا شهید می‌کردند.
کافی بود می‌فهمیدند کسی پاسدار است، تا می‌توانستند اذیت می‌کردند، شکنجه با کابل، اتو، شک برقی در نواحی حساس برای یک عزاداری، یک خط نوشته، انجام حرکات رزمی، برگزاری کلاس‌های احکام و قرآن یک امر بدیهی و ساده در دوران اسارت بود. البته در سال سوم اسارت داشتن خودکار و برگزاری کلاس در اردوگاه الرمادی آزاد شد.

خوزپرس: حال و هوای عزاداری محرم و صفر در ایام اسارت چگونه بود و از کجا متوجه آغاز این مراسم می‌شدید؟

عزاداری را مخفی برگزار می‌کردیم، می‌فهمیدند بچه‌ها را اذیت می‌کردند، می‌گفتند امام حسین(ع) عرب است به شما چه؟ شما حق ندارید برای امام حسین عزاداری کنید، اما ما روزه خوانی و دعای توسل، زیارت عاشورا را برای روحیه بچه‌ها واجب بود و می‌خواندیم.
یکی از بچه‌ها در همان شب ها حالش خراب بود، اسرا پتو را برانکار می‌کردند و با پتو برای رسیدگی درمانگاه در پادگان اسرای بصره دوستان می‌بردند، همان رزمنده، پس از این حادثه خدا را قسم می‌دهد؛ شهید شوم دیگر شرمنده بچه‌ها هستم.
بچه‌ها دعای توسل در آسایشگاه را در آن دوران به صورت مستمر برگزار می‌کردند، شب بعد از درخواست شهادت برادرمان به یک‌باره صدای فریاد بچه‌ها بلند شد، ما از آسایشگاه ما دید به آسایشگاه مقابل نداشتیم ما هم شروع به فریاد کردیم، عراقی‌ها آمدند گفتند: چه خبر شده مشکل چیست از بصره به فرمانده اعتراض کردند یکی از بچه‌ها رفت و آمد ماجرا را تعریف کرد.
امام عصر به آسایشگاه آمده بود حاجت سرباز گمنام خود را اجابت کرد و فردی که توان ایستادن نداشت به دستور فرمانده آزادگان جهان ایستاده و شفا گرفت این رویداد بیشتر ما را به برگزاری دعای توسل تشویق و عزم ما را راسختر از گذشته کرد.
تصویر ناصر فرهنگ زاده در دوران اسارت

خوزپرس: نحوه اطلاع شما از خبرهای مهم جبهه های نبرد حق علیه باطل چگونه بود؟

تمام سربازان اردوگاه رادیو داشتند یک سرباز شیعه عراقی رادیو و باطری‌های خود را مخفیانه به بچه‌ها داده بود زیرا مادرش آمده بود ایران رفتار ما ایرانی‌ها را با فرزند اسیرش دیده بود از این روی بیشتر هوای ما را نسبت به قبل به دستور مادرش داشت.
بچه‌ها با استفاده از پاکت پودر لباسشویی اخبار رادیویی که از یک سرباز عراقی گرفته بودند را با خودکاری که از درمانگاه مخفیانه آورده بودند، اخبار یک هفته را از رادیو می‌نوشتند و بعد از طریق جابه‌جایی تکه کارتن‌ها از اخبار و تقویم با خبر می‌شدیم.
از سال دوم یک روز در سال عراقی‌ها حلیم می‌دادند و از طریق حلیم متوجه می‌شدیم که تاسوعا یا عاشورا حسینی است و عزاداری می‌کردیم، چند نفری از بچه‌ها دور از چشم عراقی‌ها تقویم درست می‌کردند به دقت تقویم‌های چاپی نبود ولی در عوض می‌دانستیم امروز چند شنبه است و از محرم و ماه‌ر مضان با خبر می‌شدیم.

خوزپرس: نقش محرم و فرهنگ عاشورا در ایستادگی اسرا در برابر فشارهای بعثی ها چگونه بود؟

فرهنگ عاشورا نیروی محرک بچه‌های رزمنده در خط مقدم بود و همین فرهنگ حسینی، ادعیه، زیارت عاشورا، عزاداری‌های مخفی برای مقابله با سختی‌های دوران اسارت به بچه‌ها چه در خط مقدم و چه در دوران اسارت انرژی و توان دو چندان می‌داد.
خوزپرس: تفاوت محرم‌ها در ایران با محرم‌های دوران اسارت چه بود؟
فرهنگ زاده: ما در اندیمشک هیئت عزاداری داشتیم و شهید علی حسین زاده برای ما مداحی می‌کرد در اندیمشک پذیرایی از عزاداران حسینی با چای، شربت، غذای نذری، شیر و خرما بود در عراق فردی که به آن ضابط برقی می‌گفتیم با شوک برقی پذیرای عزادار حسینی بود.
در دوران پیش از اسارت درک درستی از رنج‌های کاروان اسرا نداشتم، اما زمانی که خود اسیر بودم مظلومیت کاروان اسرای اباعبدالله (ع) را به صورتی شفاف‌تر درک کردم.
ناصرفرهنگ در کنار آزاده شهید محمدرضا حسنوند
خوزپرس: اسارت را در یک جمله توضیح دهید؟
فرهنگ زاده: توضیح اسارت در یک جمله امکان‌پذیر نیست، نمی‌شود آن فداکاری‌ها، مردانگی‌ها، ایثار و از خودگذشتگی بچه‌ها را در قالب جملات بیان کرد، زبان از بیان قاصر است.
اسارت، دوران واقعیت و شجاعت بود، ارتشی‌ها و بسیجی‌ها را می‌خواستند از یک‌دیگر جدا کنند هفت روز اعتصاب کردیم، روزها اردوگاه دست ما بود و شب‌ها به آسایشگاه می‌رفتیم تا بهانه دست عراقی‌ها ندهیم و مشکلی برای بچه‌ها نشود.
بعد از هفت روز اعتصاب حسن فرخی معلم دزفولی با یک کتاب قرآن به محوطه رفت و گفت اگر می‌خواهند بکشند اول مرا بکشند و بعد بقیه بچه‌ها رفتیم و آب خوردیم فضا که آرام شد از خجالت بچه‌ها درآمدند.
خسرو حسنوند که  پاسدار بود بنده خدایی نام وی را به عراقی‌ها داده بود، محمدرضا حسنوند بلند شد و خود را خسرو حسنوند معرفی کرد، چرا که خسرو مجروح بود و چون پاسدار بود عراقی شکنجه‌‌ می‌کردند، ده‌ها فداکاری دیگر هم بچه‌ها انجام دادند، نام این رسته فداکاری را چه بگذارم که بتوانم اسارت را در قالب جملات بیان کنم.

خوزپرس: سال ها از پایان هشت سال دفاع مقدس می گذرد، پاسداشت شایسته حماسه های مردم توسط مسئولان باید چگونه باشد؟

شهید باکری، شهید زین‌الدین و همه شهدای ما در دانشگاه مردم و اباعبدالله (ع) تحصیل کردند، آن‌ها دانشجوی مکتب اهل بیت (ع) بودند آقایان اگر می‌خواهند ایرانی سرافراز باشد باید کمر همت ببندند و به مردم خدمت کنند.
امروز جوان ما کار می‌خواهند، مسکن می‌خواهند رهبری که نمی‌شود هر روز شمشیر به کمر ببندد مسئولین نیز باید بخواهند و در مسیر تحقق آرمان‌های انقلاب کار کنند.
ایثارگران، خانواده شهدا، آزادگان، جانبازان و همه اقشار مردم فقط قانون را می‌خواهیم نه چیزی فراتر از آن قوانین را کامل اجرا کنند. مطالبه ما آزاده‌ها قانون است. بهترین پاسداشت از مجاهدت ایثارگران  اجرای قانون و توسعه عدالت در کشور خواهد بود.