به گزارش خوزپرس ـ منطقه خوزستان ـ زندهیاد دکتر قیصر امینپور از بانیان و ادامه دهندگان واحد شعر حوزه هنری بود. همچنین صفحه شعر هفتهنامه سروش را بر عهده داشت و نخستین مجموعه شعرش را در سال ۶۳ با عنوان “در کوچه آفتاب” که دربرگیرنده رباعی و دوبیتی بود منتشر کرد و در پی آن “تنفس صبح” که شامل تعدادی غزل و شعر سپید بود را به چاپ رساند.
سال ۶۷ تدریس در دانشگاه الزهرا را آغاز کرد و در سال ۶۹ در دانشگاه تهران. سال ۶۸ به آنچه لایقش بود رسید و جایزه نیما یوشیج معروف به مرغ آمین بلورین را کسب کرد. در سال ۸۲ عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی شد اما در سال ۸۶ بیماری کلیه و قلب زندگی را از قیصر شعر ایران گرفت. پیکر این شاعر خاک زادگاهش و مسقط رأسش گتوند و آرامیدن در کنار مزار شهدای این شهر را به قطعه هنرمندان و بهشت زهرا و آمد و رفت های فراوان آنجا ترجیح داد.
اکنون مقبره دور افتاده اما پرجاذبه قیصر امینپور محروم از آراستگی معمول و در عین مظلومیت و چشم هر گردشگری را میگیرد و نام قیصر امینپور او را جذب میکند تا به سمت مقبره برود و فاتحهای نثار روح او کند. “طوفان در پرانتز”، “منظومه روز دهم”، “مثل چشمه، مثل رود”، “بی بال پریدن”، “مجموعه شعر آینههای ناگهان”، “به قول پرستو”، “گزیده اشعار”، “مجموعه شعر گل ها همه آفتابگرداناند” و “دستور زبان عشق” که عنوان آخرین دفتر شعر قیصر شعر ایران را به خود اختصاص داد و در تابستان ۸۶ منتشر شد و به چاپ دوم هم رسید.
قیصر امینپور در هشت آبان ۱۳۸۶ بر اثر بیماری کلیه و قلب دار فانی را وداع گفت. به همین مناسبت مطلبی میخوانید از سید مرتضی سبزقبا که اگرچه فیلمساز است و در شهری زندگی میکند که زمانی قیصر میزیست؛ به دلیل انس و الفتی که با شعر امینپور داشته گویی از نزدیک با او دوستی و مؤانست داشته است:
«۱۹ ساله بودم. هر هفته سر کلاس “مبانی ارتباط تصویری”، استاد ملکی شعر میخواند و با شور و شعفی وصفناپذیر از همکلاسیاش سخن میگفت. هر گاه از زیبایی و توازن و تقارن در نقاشی و طراحی و معماری حرف میزد، شعری از دوست و همکلاس قدیمیاش را به مبحثاش ضمیمه میکرد تا درکی زیبا از زیبایی و توازن و تقارن در شعر نیز نصیبمان شود.
جایگاه او در شعر معاصر و به خصوص شعر پس از انقلاب، جایگاهی مهم، اثرگذار و ویژه است. شعر قیصر امینپور از جهات مختلف واجد ویژگیهای مهم و منشا اثر بسیاری است. فعالیتهای اجتماعی و البته کمتر سیاسیاش در دورههای مختلف تاریخ معاصر از جمله در جریان وقوع انقلاب، جنگ و دوران پس از جنگ و فعالیتهای اجتماعی و البته بیشتر فرهنگیاش در حوزه اندیشه و هنر اسلامی و پس از آن در دانشگاه الزهرا و تشکیل نشستهای علمی و فرهنگی، هنری او و بعدتر حضورش به عنوان استاد در دانشگاه، در به وجود آمدن موجی تازه در شعر معاصر و البته تربیت و پرورش جمعی از شاعران جوان نقش به سزایی داشت.
۱۹ ساله بودم. نام قیصر را پیش از آن کم و بیش شنیده بودم. بندها و بیتهایی از اشعارش را به خاطر سپرده بودم و وقتی استادمان از دوستی با دوست دوران نوجوانی و جوانی اش سخن میگفت بیش از پیش به شخصیت و شعر قیصر علاقهمند می شدم. بعدها به شکل پیوسته اشعار او را یک به یک خواندم.
قیصر امینپور را شاعری نوآور میشناسم که اشعارش وامدار سنت و سابقه تاریخی شعر کلاسیک ایران زمین است. شعر او ساحتهای مختلف و متفاوتی را دربرمیگیرد. اشعار آیینی، تغزلی، کودکانه، حماسی، اجتماعی و گاه سیاسیاش آیینهای روشن از زمانهای است که در آن زیست؛ زمانهای که شتاب تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اش قدرت درک آنها را از برخی هنرمندان و فعالان عرصه فرهنگ سلب میکرد. قیصر اما برخلاف برخی جریانهای فکری خاص، سره را از ناسره تشخیص میداد و راه را از چاه. به همین دلیل است که معتقدم او فرزند زمان خویشتن بود و شعر او زاییده زمانهای که او بیصبرانه در آن زیست و صبورانه رنجها و دردهایاش را تحمل کرد.
۱۹ ساله بودم. یادم هست وقتی سالها بعد به دبیرستان آیتالله طالقانی دزفول آمد تا بعد از گذشت سالها با نیمکتها و کلاسهای دبیرستان دیداری تازه کند، یادم آمد که آن کلاس و آن نیمکتها را میشناسم. من به دلایلی فصلی کوتاه را در آن کلاس و با آن نیمکتهای رنگ و رو رفتهاش سپری کرده بودم.
شعر قیصر امینپور با روایت و ترسیم او از شرایط اجتماعی معاصرش شکل میگیرد. حماسه، عشق و عرفان سه ویژگی مشخص دورههای مختلف شاعری اوست که هر کدام البته با روایت و ترسیم او از این سه شمایل متفاوت و دیگری از حماسه، عشق و عرفان را در شعر معاصر ما برساخته است. وقتی از جنگ سخن میگوید در واقع از جنگ نمیگوید بلکه از انسان زخم خورده از جنگ سخن میگوید. وقتی که از دردهای خود میگوید در واقع از دردهای خود نمیگوید بلکه از دردهای نوع بشر سخن میگوید. او وقتی از دزفول و مردم زخم خوردهاش و یا از سرزمین زخمی فلسطین حرف میزند درباره انسان زخمی از رنج جنگ سخن میگوید. شعر قیصر حتی در شرایط خشنونت بار جنگ، لباسی از لطافت طبع و روح مهربان او را بر تن دارد.
شخصیت فرهیخته اما مردمی، ساده اما عمیقاش، او را در نزد مردم به شخصیتی محبوب بدل کرده است. از طرفی او آکادمیسینی است که جایگاه علمیاش در مراکز و محافل دانشگاهی، تحقیقات ادبی او را تا سطحی عالی از دانش علمی و ادبی روزگار ما ارتقا بخشیده است. پایاننامه دکترای او که بعدها در قالب کتاب “سنت و نوآوری در شعر معاصر” منتشر شد یکی از پژوهشهای مهم ادبی معاصر به شمار میآید. فعالیت و سردبیری او در ماهنامه ادبی “سروش نوجوانان” ساحت دیگری از شخصیت ادبی او را به جامعه فرهنگی کشور معرفی کرد. او به راستی فرزند زمانه خویشتن بود.
۱۹ ساله بودم که هر هفته سر کلاس استادمان از شعر و شخصیت خاص قیصر میشنیدم و به او بیش از پیش علاقهمند میشدم. استاد ملکی از ایام جوانیاش سخن میگفت و با شعف و عاطفهای عجیب از زمانی سخن میگفت که قیصر را به مراسم ازدواج خود دعوت کرده بود.
آن چه که من از قیصر میدانم و میشناسم این است که تشخص و متانت شخصیت شاعر به دور از امواج پریشان “ایسم”های گوناگونی که گاه شاعران معاصر را با خود برده و از خود دور کرده آشکارا و پنهان در دریای وسیع و عمیق شعر قیصر موج میزند. شعر قیصر مجموعهای از تشخص و متانت او، طبع بلند و لطیفاش و دانش و آگاهیاش از جریانهای مختلف ادبی از آغاز تا دوران حیات او است. بیشک او به همراه شاعرانی همچون سلمان هراتی و سید حسن حسینی از مهمترین و تاثیرگذارترین شاعران بعد از انقلاب به شمار میآیند.
در تمام سالهایی که دیگر ۱۹ ساله نبودم و اشعار او را یک به یک و مستمر میخواندم میدانستم و شنیده بودم که به خاطر آن تصادف وحشتناک اسفند ماه ۱۳۷۷ شرایط دشوار و جانکاهی را از سر میگذراند. سالهای بعد هر گاه استاد “مبانی ارتباط تصویری”مان را میدیدم سراغاش را از دوست و همکلاسی قدیمیاش میگرفتم. او از رنجهای قیصر رنج میکشید اما همواره با لبخندی ملیح و با عاطفهای شیرین از او سخن میگفت. وقتی هشت آبان ۱۳۸۶ خبر رفتناش را شنیدم باور نداشتم. باور نداشتم که دردها و رنجهای جسمی اش بالاخره او را از ما ربوده است.
آن روز در گتوند پشت سر قیصر که آرام بر موج شانههای مردم به سوی آرامگاه ابدیاش پیش میرفت گام برمیداشتم آن روز ۱۹ ساله نبودم. ۲۷ ساله بودم. روز دلگیری بود. حس عجیبی داشتم. برای من همواره شخصیت باابهت اما مهربان شاعر ستودنی و قابل ستایش بود. سخت بود که در آن روز دلگیر قدم به قدم قیصر را آن همه ابهت را تا آرامگاهاش بدرقه کنم. من هیچ گاه او را از نزدیک ندیده بودم اما خیلی خوب او را از نزدیک میشناختم. آن روز به استاد کریم ملکی میاندیشیدم و به مهر و محبتی که بین این دو وجود داشت. حالا هنوز هم هر روز هر وقت استاد ملکی را میبینم با همان شور و شعف همیشگیاش از شخصیت و شعردوست دوران جوانیاش سخن میگوید و طوری سخن میگوید که انگار قیصر نرفته است و یا اگر رفته است جای دوری نرفته است. او همین نزدیکیها است.
وقتی که قیصر رفت من ۱۹ ساله نبودم. ۲۷ ساله بودم. هنوز هم در شعر او زیبایی و وقار و متانت و توازن و تقارن هنری فاخر را به وضوح میبینم. در این سالهایی که رفته چندین بار به دیدناش در گتوند رفتم. کاش معماری آرامگاه او در شأن او و اشعار او طراحی و اجرا میشد. به نظرم اجرای طرح فعلی هم با استانداردهای معماری اصیل و درخشان ایران زمین فاصله بسیاری دارد. اما راستاش از این که قیصر در گوشهای از خاک گتوند آرمیده است آسوده خاطرم. او جای دوری نرفته است. او همین نزدیکیها است. یادگارهایی او، اشعار او، نیز برگ زرین دیگری است که در تاریخ شعر سرزمین من تا ابد باقی خواهند ماند.
راستی تا یادم نرفته است باید بروم و با دوست و همکلاسی قدیمی قیصر امینپور، جناب استاد کریم ملکی، عزیز دیداری تازه کنم.