- آیت الله دکتر محمد مهدی بهداروند نویسنده و محقق دوران دفاع مقدس در خصوص اتفاقات اخیر خان طومان سوریه و شهادت مظلومانه جمعی از مدافعان حرم زینب (س) دست نوشته ای را بدین شرح تقدیم به مخاطبان خوزپرس نمود.
این روزها سر تیتر همه خبرهای جهان خانطومان و شهادت مدافعین حرم است. چقدر به این تیترها حساس هستیم؟
آنها بچههای این مرز و بوم هستند که به نیابت از ما مقابل جبهه النصره و داعش ایستادهاند.
در داخل کشور آن قدر فضای سیاسی داغ و شور است که عدهای حوصله شنیدن اخبار سوریه را ندارند.
آن قدر که بحث فراکسیونها چپ و راست گرم است تنور دلدادگی به جوانان ایرانی در سوریه سرد سرد است.
آن قدر که دعوای ریاست لاریجانی و عارف موضوع اصلی این مملکت است، هرگز حضور قاسم سلیمانی در خانطومان چنگی به دل نمیزند.
کجا داریم میرویم؟ قدر نشناسی تا کجا؟ مستی و شیدایی حزب و گروه تا کجا؟ فاین تذهبون؟
منابع خبری میگویند ترکیه در یک اقدام شرمآور به بازکردن گذرگاه جدید برای عبور تروریستهای تکفیری و انتقال آنها به حلب اقدام نموده است.
در سوریه گروههای تکفیری جبهه النصره- احرارالشام- فلیق الشام- جندالشام- جندالاقصی- جیشالفتح- جیشالنصر و لواء بدر همراه هم به مدافعین حرم هجوم آوردند و کوتاه نمیآیند.
در ایران هم اصلاحطلبها- اصولگراها- چپی- راستیها- مشارکتیها- پایداریها همراه هم به سهمخواهی در فراکسیونهای مجلس مشغول هستند.
چقدر حساسیت نسبت به سوریه و عراق در افکاری عمومی ما وجود دارد؟
دیروز برای تشییع مرحوم حسینزاده تمام نمایندگان مجلس به صف شدند ولی باز کسی عبرت نگرفت که مرگ سایه به سایه دنبال ماست و چند ساعت بعد باز عدهای سوار بر موج دروغ- غیبت و افتراء شدند و چهار نعل به تاخ تاختند.
امروز وقتی حالم عجیب بهم ریخت و دست به قلم شدم از صمیم قلب خستهام آرزو کردم که ایکاش من درمانده هم در سوریه و حلب و تلالجبین و خانطومان کنار برادرانم بودم و دوشادوش آن عزیزان چه ایرانیان سرافراز، چه حزبالله لبنان که بوی سید حسن میدهند و چه افغانهای باغیرت فاطمی تا پای جان میجنگیدم.
آری ما خواب بودیم که دشمن به حلب و خانطومان زد. طبق معمول از در نامردی و در اوج آتش بس نقض عهد کرد.
به هیچ کس رحم نکردند. عدهای در جا آسمانی شدند. عدهای ناجوانمردانه اسیر شدند و مانند جاهلیت با آنها برخورد شد. کدام سینه سلیم و مردانه است که این اخبار را بشنود و دق نکند. به کجا میرویم؟ به حج میرویم تا ترکستان؟
هنوز قصه تمام نشده است. حاج قاسم شخصاً رفته تا انتقام شهید علی جمشیدی، حسن رجاییفر، سعید کمالی، جواد بریری، محمد بلباسی، رضا حاجیزاده، سیدرضا طاهر، بهمن قنبری، رحیم کابلی، سیدجواد اسدی، محمود دادمهر، علی عابدینی و حسین مشتاقی را بگیرد.
چشمان دختران و پسر محمد بلباسی هنوز به در خانه است.
پدر قول داده بود روز تولد امام حسین علیهالسلام آنها را به حسینیه عاشقان ثارالله لشکر ۲۵ کربلا ببرد.
دیشب تمام روزهای بعد عملیات رمضان و بدر و خیبر برایم زنده شد. آن روز هم سر صبحگاه وقتی اسم بچهها را میآوردند یک نفر از آخر صف میگفت غایب. محمدرضا فردچیانـ غایب. جواد زیوردارـ غایب. مهدی ضیاییـ غایب. محمد قاسمزادهـ غایب.
دیروز صبح هم هرکس که صدا میزد محمد بلباسی، سعید کشکولی از آخر جمعیت میگفت بگو غایب.
چقدر زمان زود میگذرد. از فاو تا خانطومان راهی نیست. وقتی صبح عملیات فتح فاو کنار چولانهای اروند جنازه شهید مسعود اکبری را دیدم انگار دنیا به آخر رسیده بود. دوست داشتم آسمان به زمین میچسبید. یادش بخیر هر چه صدای مسعود زدم جوابی نداد.
آن روز سختترین روز زندگی من بود. هیچ وقت برای حرف زدن مثل آن روز ساعت ۷ صبح ۲۱ بهمن ۶۴ دیر نکرده بود.
دیر کن
اما بیا
فقط وقتی که آمدی
مرا بردار و ببر
من از نرسیدن لبریزم
آن قدر گرم مباحث بیارزش سیاسی شدهایم که از غیرت و غربت بچههایمان بیخبر ماندیم.
اگر آنها که رفتند و در خانطومان زینبی شدند نمیرفتند امروز قطعاً خبری از امنیت، مجلس، حزب و گروه و… نبود.
مسئله اصلی ما امروز دفاع از جغرافیای فرهنگ دینی است که داعش از عراق و سوریه و عدهای از داخل به قصد جنگ با آن آمدهاند.
به راحتی سر میبرند، آتش میزنند، تهمت میزنند و… هیچ فرقی با هم ندارند.
فعلاً سلبریتیهای هنری گوی سبقت را از سیاسیون دو آتشه ربودهاند.
چرا آقایان سیاسی قدری دست از آتش توپخانههایشان نمیکشند و لااقل در وقت استراحت نیمنگاهی به بچههای مدافع حرم نمیکنند؟
به قول محمدرضا شفیعی این چه رازی است که هر بهار با عزای دل ما میآید؟
این چه بهاری است که خزان در او زبانزد است؟
این چه سبزی است که همه عالم و آدم را سیاهپوش کرده است؟
شهدای عزیز خانطومان!
شهدای عزیز حلب
شهدای عزیز نبل و الزهراء
شهدای عزیز تلالجبین
ما را حلال کنید. ما شما را درک نمیکنیم.
شما به بزرگیتان ما را ببخشید.
هنر عدهای از ماها این است که وقتی در آغوش پرچم مقدس کشورمان به شهرمان برمیگردی پای برهنه به دنبال مرکب چوبیات مزورانه میدویم و سینه میزنیم.
مطمئن باشید این مملکت تا قیامت بدهکار شماست.
شما باور کنید عزت و امنیت و آبرو این مرز و بوم به یمن مجاهدتهای خاموش شماست.
شما نگران ما باشید که از حلقههای دنیاپرستی راهی برای بیرون آمدن پیدا کنیم.
برای ما دعا کنید. شما ایستادگان در برابر کفر و شرک و نفاق، مردانه برایمان دعا کنید.
این سرزمین و این مملکت و این سیدعلی دلشان به شما خوش است.
من هر شب این دستنوشته دختر شهید حسین بادپا مدافع حرم را میخوانم و میخوابم که نوشت:
بابای من مرد بالا بلند دیروز و هزار تکه امروزم. هرگز تصور نمیکردم روزی بیاید که ثانیهها برایم سالی بگذرد از غم فراقت. روزی بیاید که لبخندت را گم کنم بین خطوط مبهم روزگار، روزگاری که هیچ وقت بیتو بودن را در آن نمیدیدم.
بابای خوبم من و مادرم حاضریم شبهای تنهاییما را در زیر سقف پرغبار شهر تا صبح ستاره بشماریم و نبودنت را به هر زجری که باشد تحمل کنیم ولی مقابل نگاههای عمه سادات و دختر سه ساله ارباب بیکفنمان شرمنده نباشیم.
ایهاالناس چه کسی میتواند جواب این دختر را بدهد؟
چه کسی میتواند در این کلاس عشق، مشق معرفت و مرام را نبیند؟
همه این حرفها را زدم که بگویم:
«شهدا شرمندهایم»